
نبرد درون و بیرونِ زن افغان
۱. تولد در حاشیه، زندگی در سایه
مریم از رابطهای نامشروع میان خدمتکار و اربابش به دنیا آمده؛ دختری "حرامزاده" که همواره از شهر، از مدرسه و از پدر رانده شده. کودکیاش با حقارت، خشم مادر افسردهاش و وعدههای دروغین پدر گذشته است. پس از خودکشی مادر، پدرش از سر شرم او را به ازدواج با مردی پنجاهساله میدهد. این آغاز زنجیری از ستم است که مریم تا پایان عمر بر گردن دارد. تولدش نه آغاز زندگی، بلکه آغاز رنج است. حسینی با همین شخصیت، نشان میدهد چگونه جامعه، زن را از بدو تولد مجرم میداند. کودکی مریم مانند خاک خشک افغانستان است: ترکخورده، تشنه، اما زنده. یک شخصیت خاکی و اندوهگین که قهرمان بیصدا میشود.
۲. لیلا، دختر امید و آتش
در سوی دیگر روایت، لیلا قرار دارد؛ دختری از خانوادهای فرهنگی که پدرش عاشق کتاب است و مادرش داغدار پسران جنگرفته. لیلا با پسری به نام طارق دوستی دارد و آرزویش دانشگاه و ساختن است. اما جنگ، تمام زندگی او را واژگون میکند؛ خانه، خانواده، و آیندهاش دود میشود. در اوج ویرانی، وقتی زخمی و تنهاست، بهناچار به همسر رشید درمیآید. این تضاد، آینهی امیدی است که همیشه زیر خاکستر جنگ کمسو میماند. در لیلا، سرزندگی و عقل باهم حضور دارد؛ او آینهی دگرگونی نسل جدید زنان افغانستان است. زنی که مجبور به سکوت میشود، اما سکوتش معنا دارد.
۳. در خانهای که قبر امید است
مریم و لیلا، هر دو در خانه رشید زندانیاند؛ خانهای که قوانینش با مشت نوشته شده. رشید نمایندهی سنت مردسالار خشن، ستمگر و بیرحم است. در آغاز، مریم و لیلا از هم دل خوشی ندارند؛ یکی زن رسمی، دیگری همسر دوم. اما خشونت رشید، میانشان پلی میسازد از درد مشترک. هر بار که کتک میخورند، به هم نزدیکتر میشوند. همدلیشان آهسته و زخمدار شکل میگیرد، ولی ریشهدار و بیزوال است. خانهای که قبرگاه امید بود، حالا بستر مقاومت میشود. این دو زن، با دو گذشته و یک سرنوشت، نشان میدهند که رهایی گاهی از دل اسارت آغاز میشود.
۴. قتل، خون، نجات
وقتی رشید طارق را زنده میبیند و پی به دروغ لیلا میبرد، خشمگین میشود. او بهشدت لیلا را کتک میزند و قصد خفهکردنش را دارد. در این لحظه، مریم، که دیگر از همهچیز گذشته است، تبر را بلند میکند. با یک ضربه، همه چیز عوض میشود. رشید میمیرد، و زنها آزاد میشوند؛ اما آزادی تاوان دارد. مریم تصمیم میگیرد فدا شود، بهجای فرار، میماند و خودش را تسلیم میکند. این مرگ، از آن نوع مرگهایی است که جان میبخشند. در ادبیات مدرن، کمتر زنی به این شرافت و هوشیاری تصویر شده است. مریم، بیآنکه دیده شود، بزرگترین قهرمان داستان است.
۵. تبعید، بازگشت، تولد نو
لیلا با طارق و کودکانش به پاکستان میگریزد؛ برای مدتی کوتاه، طعم آرامش را میچشد. اما افغانستان، با همهی خاک و خاطرهاش، او را صدا میزند. پس از سقوط طالبان، او به کابل بازمیگردد و معلم میشود. مدرسهای که در آن درس میدهد، بنایی تازه روی ویرانههای دیروز است. بخشی از آن را به نام مریم نامگذاری میکند، تا یادش فراموش نشود. بازگشت، به معنای ترمیم زخم است؛ زنی که ریشه را فراموش نمیکند، آیندهای تازه میسازد. لیلا، نماد بازسازی افغانستانی است که با زن شروع میشود. در دل خاکستر، باز هم جرقه میزند.
۶. هزار خورشید زنانه، پشت کوههای کابل
رمان، با زبان ساده اما احساسی، روایتی زنانه از جنگ، تبعیض و رهایی است. خالد حسینی با دقتی هنرمندانه، درد را در دل شخصیتها میکارد و امید را آهسته در جانشان میرویاند. هزار خورشید، استعارهای از زنانی است که در سایههای تاریخ میسوزند و میتابند. هر زن در این داستان، جهانی است؛ جهانی پر از خاک، گریه، ولی همچنین پر از نور. رمان نه فقط از افغانستان، که از همهی زنان خاموشِ تاریخ حرف میزند. اثری برای شنیدن آنچه هرگز گفته نشده. برای به یاد داشتن کسانی که بهخاطر ایستادگی، بیصدا جان دادند.
:: بازدید از این مطلب : 6
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0